گفت از احمق گریزانم برو!

ساخت وبلاگ
حضرت عيسي مسيح(ع) هراسان در حال دويدن بود، انگار از چيزي فرار مي‌کرد، بين راه فردي جلوي ايشان را مي‌گيرد و مي‌گويد، از براي چه اينچنين مي‌دوي؟ آن هم هراسان و مضطرب؟! 
حضرت عيسي به او پاسخ مي‌دهد، اينگونه؛ از دست آدمي نادان و احمق مي‌گريزم. 
آن مرد گفت؛ تو آن مسيحي نيستي که کور و کر را شفا مي‌دهي، تو آن نيستي که سر غيب و اسم اعظم مي‌داني و آن را که بر مرده مي‌خواني، زنده مي‌شود؟ 
حضرت عيسي(ع) پاسخ مي‌دهد؛ آري من همانم. 
آن مرد دوباره مي‌پرسد؛ پس از که مي‌ترسي که اينگونه مي‌گريزي؟ 
حضرت مسيح(ع) اينگونه پاسخش مي‌دهد؛ با سر غيب و اسم اعظم همه آنها را انجام دادم، اما با همه مهرباني خود هزاران بار آن را بر فردي نادان و احمق خواندم اما درمان نشد. 
آن مرد باز پرسيد؛ چرا دفعات پيش چنان شد و اثر کرد، اما اين بار اثر نکرد، هر دوي آنها رنج و عذابي است؟ 
حضرت عيسي(ع) اين بار پاسخي داد بس عميق؛ رنج حماقت قهر خداوند است، اما رنج کوري و کري ابتلا و آزمايشي براي انسان است. ابتلا موجب مي‌شود که رحمت خداوند به جوش آيد و از گناهان درگذرد، اما حماقت و ناداني، رنجي است که موجب صدمه به خود و ديگر ا نسان‌ها مي‌شود.

حکایت مولوی در این باب در ادامه مطلب

آن را که خبر شد خبری باز نیامد...
ما را در سایت آن را که خبر شد خبری باز نیامد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tornado888 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 19:31